loading...
3d web academy
آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
قرعه کشی 15000 تومان شارژ(همین الان شرکت کتید) 1 5249 simkart
سلنا گومز امروز بهترین روز زندگیمه چون جاستین بیبر گند زده 0 6448 admin
انواع کاندوم و نحوه استفاده از کاندوم 0 4975 admin
رنگ تیره آلت تناسلی و بیرون زدگی لبهای کوچک آلت تناسلی 0 8413 admin
میل به رابطه ی مجدد بعد از رابطه و ارضاء شدن 0 4606 admin
تاثیرات مخرب فیلم‌های سو/پر بر روابط زناشوئی 0 6989 admin
حکم مایعاتی که از زنان در هنگام معاشقه خارج مشود چیست؟ 0 5095 admin
کامل ترین مقاله در باره ی خود ارضائی 0 4630 admin
برای رهائی از شهوت و کنترل نفس چه کنیم؟ 0 7891 admin
اختلافات زناشوئی در دوران نامزدی 0 4066 admin
هر آنچه که یک خانم باید در مورد قاعدگی بداند 0 5308 admin
پرسش و پاسخ ( خود ارضائی) 0 5254 admin
علت بی اختیاری در انزال چیست و راههای درمان آن کدام است؟ 0 5528 admin
کوچکي آلت‌تناسلي قابل درمان است؟ 0 3981 admin
پرده ارتجاعی چه ویژگی دارد؟ 0 12984 admin
ماساژ زناشويي( ماساژ کلیتوریس ) 0 6819 admin
تاثیر روابط زناشوئی پدر و مادر بر فرزندان 0 3791 admin
حالت های مختلف برای هم آغوشی 0 5952 admin
حالت های مختلف برای رابطه ی جنـ ـسی 0 6385 admin
راهکار برای جلوگیری از زود انزالی در مردان 0 4545 admin
علی یوسفی بازدید : 313 شنبه 14 بهمن 1391 نظرات (0)

 بهترین دوست

روزی عارف پیری با مریدانش از کنار قصر پادشاه گذر می‌کرد. شاه که در ایوان کاخش مشغول به تماشا بود، او را دید و به سرعت به نگهبانانش دستور داد تا استاد پیر را به قصر آورند.
عارف به حضور شاه شرف‌یاب شد. شاه ضمن تشکر از او خواست که نکته ای آموزنده به شاهزاده جوان بیاموزد مگر در آینده او تاثیر گذار شود. استاد دستش را به داخل کیسه فرو برد و سه عروسک از آن بیرون آورد و به شاهزاده عرضه نمود و گفت: “بیا اینان دوستان تو هستند، اوقاتت را با آن‌ها سپری کن

علی یوسفی بازدید : 209 شنبه 14 بهمن 1391 نظرات (0)
وفای شمع


مردم از درد نمی‌آیی به بالینم هنوز 
مرگ خود می‌بینم و رویت نمی‌بینم هنوز 

بر لب آمد جان و رفتند آشنایان از سرم 
شمع را نازم که می‌گرید به بالینم هنوز


....


علی یوسفی بازدید : 452 شنبه 14 بهمن 1391 نظرات (0)
جای تو خالیست


برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست 
گویی همه خوابند، کسی را به کسی نیست 

آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک 
جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست


.....

علی یوسفی بازدید : 212 شنبه 14 بهمن 1391 نظرات (0)

همراه همیشگی


در روزگار قدیم تاجر ثروتمندی بود که چهار همسر داشت. همسر چهارم را بیشتر از همه دوست داشت و او را مدام با جواهرات گران‌قیمت پذیرایی می‌کرد، بسیار مراقبش بود و بهترین چیزها را به او می‌داد. همسر سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار می‌کرد، نزد دوستانش او را برای جلوه‌گری میبرد گرچه واهمه شدیدی داشت که روزی او با مرد دیگری برود و تنهایش بگذارد.

علی یوسفی بازدید : 446 شنبه 14 بهمن 1391 نظرات (0)

بز را بکش!

روزگاری مرید و مرشدی خردمند در سفر بودند. در یکی از سفرهایشان در بیابانی گم شدند و تا آمدند راهی پیدا کنند شب فرا رسید. ناگهان از دور نوری دیدند و با شتاب سمت آن رفتند، دیدند زنی در چادر محقری با چند فرزند خود زندگی می‌کند. آن‌ها آن شب را مهمان او شدند و او نیز از شیر تنها بزی که داشت به آن‌ها داد تا گرسنگی راه بدر کنند.

روز بعد مرید و مرشد از زن تشکر کردند و به راه خود ادامه دادند. در مسیر، مرید همواره در فکر آن زن بود و این که چگونه فقط با یک بز زندگی می‌گذرانند و ای کاش قادر بودند به آن زن کمک می‌کردند تا این که به مرشد خود قضیه را گفت. مرشد فرزانه پس از اندکی تأمل پاسخ داد اگر واقعاً می‌خواهی به آن‌ها کمک کنی برگرد و بزشان را بکش. مرید ابتدا بسیار متعجب شد ولی از آن جا که به مرشد خود ایمان داشت چیزی نگفت و برگشت و شبانه بز را در تاریکی کشت واز آن جا دور شد

علی یوسفی بازدید : 277 شنبه 14 بهمن 1391 نظرات (0)


شب گریه



ساده بودی مث سایه .. مث شبنم رو شقایق 
مث لبخند سپیده .. مث شب گریه‌ی عاشق 

بی تو شب دوباره آینه .. روبروی غم گرفته 
پنجره بازه به بارون .. من ولی دلم گرفته


علی یوسفی بازدید : 335 شنبه 14 بهمن 1391 نظرات (0)

خوشبختی

می‌خواستم بهت بگم چقد پریشونم
دیدم خودخواهیه دیدم نمی‌تونم

تحمل می‌کنم بی تو به هر سختی
به شرطی که بدونم شاد و خوشبختی

.....


علی یوسفی بازدید : 219 شنبه 14 بهمن 1391 نظرات (0)
آخرین خانه

نجار پیری بود که می‌خواست بازنشسته شود. او به کارفرمایش گفت که می‌خواهد ساختن خانه را رها کند و از زندگی بی‌دغدغه در کنار همسر و خانواده‌اش لذت ببرد.

کارفرما از اینکه دید کارگر خوبش می‌خواهد کار را ترک کند، ناراحت شد. او از نجار پیر خواست که به عنوان آخرین کار، تنها یک خانه‌ی دیگر بسازد


علی یوسفی بازدید : 273 شنبه 14 بهمن 1391 نظرات (0)

پشت دریاها

قایقی خواهم ساخت، 
خواهم انداخت به آب. 
دور خواهم شد از این خاک غریب 
که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه‌ی عشق 
قهرمانان را بیدار کند. 

قایق از تور تهی 
و دل از آرزوی مروارید، 
همچنان خواهم راند.

تعداد صفحات : 6

درباره ما
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    برای خشنودی امام زمان از ما و شما چندصلوات میفرستید؟
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1480
  • کل نظرات : 220
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 4498
  • آی پی امروز : 121
  • آی پی دیروز : 410
  • بازدید امروز : 344
  • باردید دیروز : 1,036
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 344
  • بازدید ماه : 22,239
  • بازدید سال : 174,659
  • بازدید کلی : 2,504,997
  • کدهای اختصاصی