رابرت دانیس زو” قهرمان مشهور ورزش گلف
در آرژانتین، در یک مسابقه برنده شد و مبلغ زیادی پول برد.
در پایان
مراسم و پس از گرفتن جایزه، زنی به سوی او دوید و با تضرع و زاری از او
خواست تا پولی به او بدهد تا بتواند کودک بیمارش را از مرگ نجات دهد
رابرت دانیس زو” قهرمان مشهور ورزش گلف
در آرژانتین، در یک مسابقه برنده شد و مبلغ زیادی پول برد.
در پایان
مراسم و پس از گرفتن جایزه، زنی به سوی او دوید و با تضرع و زاری از او
خواست تا پولی به او بدهد تا بتواند کودک بیمارش را از مرگ نجات دهد
سخنران در حالی که یک بیست دلاری را بالای دست برده بود، از افراد حاضر در سمینار پرسید: چه کسی این ۲۰ دلار را میخواهد؟ دستها همه بالا رفت، او گفت: قصد دارم این اسکناس را به یکی از شما بدهم؛ اما اول اجازه بدهید کارم را انجام دهم
اسمم داره یادم میره چون تو صدام نمیکنی
حالا
که عاشقت شدم تو اعتنا نمیکنی
دلتنگتر
میشم ولی نشنیده میگیری منو
هنوز
همه حال تو رو از من فقط میپرسنو
میشه خدا رو حس کرد تو لحظههای ساده
تو
اضطراب عشق و گناه
بیاراده
....
جوانی گمنام عاشق دختر پادشاهی شد. رنج این عشق او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نمییافت. مردی زیرک از ندیمان پادشاه هنگامیکه دلباختگی او را دید و جوان را ساده و خوش قلب یافت، به او گفت: پادشاه اهل معرفت است، اگر احساس کند که تو بندهی مخلص خدا هستی، خودش به سراغ تو خواهد آمد
میدونم دلت خیلی
از من پُره .. میدونم چه زجری داری میکشی
همه زنـدگیتو به هم ریختم
و .. عزیزم تو حق داری دلخور بشی
.......
دختر کوچکی در یک کلبه محقر دور از شهر در یک خانواده فقیر به دنیا آمده بود. زایمان، زودتر از زمان مقرر انجام شده و او نوزادی زودرس، ضعیف و شکنندهای بود، طوری که همه شک داشتند او زنده بماند. وقتی ۴ ساله شد، بیماری ذاتالریه و مخملک را با هم گرفت، ترکیب خطرناکی که پای چپ او را از کار انداخت و فلج کرد؛ اما او خوششانس بود
سالهای بسیار دور پادشاهی زندگی میکرد که وزیری داشت. وزیر همواره میگفت: هر اتفاقی که رخ میدهد به صلاح ماست. روزی پادشاه برای پوست کندن میوه کارد تیزی طلب کرد اما در حین بریدن میوه انگشتش را برید، وزیر که در آنجا بود گفت: نگران نباشید تمام چیزهایی که رخ میدهد در جهت خیر و صلاح شماست
فقط چند لحظه کنارم بشین .. یه رویای
کوتاه، تنها همین
ته آرزوهای من این شده .. ته آرزوهای ما رو ببین!
فقط چند لحظه کنارم بشین .. فقط چند لحظه
به من گوش کن
هر احساسی رو غیر من تو جهان .. واسه چند لحظه فراموش کن
دوستت دارم پریشان، شانه میخواهی چه
کار؟
دام بگذاری اسیرم، دانه
میخواهی چه کار؟
تعداد صفحات : 6