.”
مشتری لحظه ای فکر کرد، اما جوابی نداد؛
چون نمیخواست جروبحث کند.
آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه
بیرون رفت. در خیابان مردی را دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و
ریش اصلاح نکرده..
مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر
گفت: “به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.”
آرایشگر با تعجب گفت:
“چرا چنین حرفی می زنی؟ من اینجا هستم، همین الان موهای تو را کوتاه
کردم!”
مشتری با اعتراض گفت: “نه! آرایشگرها وجود ندارند؛ چون اگر وجود
داشتند، هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است، با موهای بلند و کثیف و ریش
اصلاح نکرده پیدا نمیشد.”
آرایشگر گفت: “نه بابا؛ آرایشگرها وجود
دارند، موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمیکنند.”
مشتری تایید
کرد: “دقیقاً! نکته همین است. خدا هم وجود دارد! فقط مردم به او مراجعه
نمیکنند و دنبالش نمیگردند. برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا
وجود دارد.”